بزرگمهرِ لقمان
-
پهرستِ گفتارها
- ۱. اوستانمایی
- ۲. ایرانینماهای فرنگی یا فرنگیسازیِ پارسی
- ۳. دژآگاهی از زبانهای آریایی (هندوایرانی)
- ۴. پشت یافتن از واژهنامههای ریشهشناختی
- ۵. واژهسازیِ بیرون از دستور
- ۶. نادیده گرفتنِ دستگاهِ آواییِ پارسی
- ۷. گویشنمایی
- ۸. واژههای شترگاوپلنگ
- فرجامِ سخن
- پیوست: سخنی دربارهی دبیره
-
۶. نادیده گرفتنِ دستگاهِ آواییِ پارسی
یکی دیگر از روشهای برون از دستورِ نودساتیریان، اندر واژهسازی و واژهگزینی، آوردنِ واژهای از چند هزار سال پیش است، بی درنگریستن به دگرگونیهای آواییِ آن واژه در زبانِ پارسی.
نمونهای از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ محمد حیدری ملایری:
pleasure
زوشه
zušé
… Zusé, from Av. zuš- “to take pleasure;” related to O.Pers. daušta- “friend,” Mid.Pers. dôš- “to love, like, choose,” dôšišn “pleasure, liking;” Parthian zwš “love;” Mod.Pers. dôst, dust “friend;” cf. Skt. jos- “to like, enjoy;” Gk. geuomai “to taste;” L. gusto “I taste;” gustus “taste, enjoyment.”
دربارهی زوشه. نزدیکِ سه هزار سال است، در واژههایی چند، «د» پارسی جایگزینِ «ز» اوستایی شده است، چونان «دریا» که به پارسه (پارسیِ باستان) -drayah است و به اوستایی -zrayah، یا «دست» که به پارسه -dasta است و به اوستایی -zasta، یا «دوست» که به پارسه -dauštar است و به اوستایی -zauštar*. همانگونه که بینیم، اندر این واژهها و واژههای بسیارِ دیگر، چونان داماد و دل و دهان، «ز» اوستایی به «د» پارسی ترادیسیده است. چنین، آوردنِ -zuš اوستایی که اندر دستگاهِ آواییِ پارسه -duš، پارسیگ -dōš و پارسی -dōs شده، نادیده انگاشتن واجشناسیِ زبانِ پارسی و دگرگونیهای آواییِ چند هزار سالهی این زبان است.
نمونهای دیگر از شگفتکاریهای نویسندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … در این زمینه، واژهی «داتار» به همتاییِ author انگلیسی و auteur فرانسه است. واژهای که چند هزار سال پیش از dātar در اوستا به dādār در پارسیگ و «دادار» در پارسی دیسیده گشته است چرا باید داتار گردد و به همتاییِ author که در پارسی واژههایی چند هم به همتاییاش هست به کار رود؟!
ناگفته پیدا است که پیشِ ما اگر پارسی پشتش پارسیگ و پارسه و سپس اوستایی و پهلوانی و سغدی و خوارزمی و دیگر زبانهای ایرانی باشد زبانی جاندار است و سزاست وام ستاندن از این زبانها برایِ پارسی، ولی این وامستانیها باید بر پایهی دستورِ زبانِ پارسی باشد نه آن که واژهای را سرراست از زبانی ایرانی به زبانِ پارسی اندر کرد و واجشناسیِ زبانِ پارسی و دگرگونیهای چند هزار سالهی آواییِ این زبان را نادیده گرفت.
همچنین، درنگیدنی است که آیا پارسیان pleasure را نمیشناختهاند که کنون نودساتیریان واژهای به همتاییاش درانداختهاند؟!
-zaoša اوستایی یکسره به چمِ «رامش» در پارسی است. رامش کارپایهای فراموش شده نیز دارد و آن «رامستن» است. به هر روی، پارسی به همتاییِ pleasure واژههایی بسیار، چونان رامش، خشنودی، خوشی، شادی و …، دارد که هر یک را در جایی درخور توان به کار بردن.
نمونهای دیگر از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ حیدری ملایری:
correct
۱) ارشا؛ ۲) ارشاییدن
۱) aršâ; ۲) aršâyidan
… ۱) Aršâ, from Av. arš, ereš, erež “rightly, truly,” as in arš.dâta- “rightly made,” arš.manah- “whose thinking is right,” arš.vacah- “whose speaking is right,” erešya- “righteous, just,” cf. O.Pers. arta- “law, justice,” Skt. rta- “cosmic order,” Gk. arti “just,” artios “complete;” PIE base ar- “to fit together, join.”
Note: For the sake of clarity, we avoid the Persian term dorost because its dominant meaning is “entire, complete, whole, safe, sound,” although it means also “accurate, correct.” …
۲) Aršâyidan, verb from aršâ “correct.”
دربارهی ارشا و ارشاییدن. دانیم که /r̥š/ و /r̥ž/ اوستای گاهانی در اوستای جوانتر arš و arž شوند، چونان ərəš و -mərəždika گاهانی که در اوستای جوانتر arš و -marždika گردند.
از این گذشته، در سنسکریت –ṛtá به چمِ «راستی، درستی، سامان» بُوَد. این واژه در پارسه -arta است و در اوستا -aṣa به همان چمِ «راستی، درستی، سامان». در پارسیگ آن را بیشتر به دیسهی ard° در بخشِ نخستِ واژههایی بسیار ـ چونان: ardā (درستکار)، ardvahišt (اردیبهشت)، ardašīr و ardaxšār (اردشیر) ـ یابیم.
پس، بینیم «ارشا» و «ارشاییدن» نه تنها بیرون از دستگاهِ واجیِ زبانِ پارسیاند که بر پایهای نادرست نیز ساخته شدهاند.
یک پارسیزبان در جایی به همتایی to correct از کارپایههایی همچون «درست کردن»، «راست داشتن»، «ویراستن»، … بهره برد. در این میان، سازندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … دربارهی چرایِ فروگذاریِ «درست» به همتاییِ correct گوید چون این واژه چمهایی دیگر هم دارد ازش دوری گزیده است! لیک، باید به یاد داشت، هیچ زبانی را نتوان یافت که واژهها با پرمانهها(مفاهیم) یک به یک باشند، اَی برای هر پرمانه یک واژه و برای هر واژه یک پرمانه داشته باشند. این ویژگیِ هر زبانِ مردمی است و چنین سنجههایی زبان را خشکانده جانش بستاند.
هنگامی که هراکلیت و پارمنید و پلاتون و هیپوکرات و … به آموختن و نوشتنِ دانش و فرزانگی و بزشکی و اخترماری برآمدند، چه به دست داشتند جز کارهای هومر و هزیود و …؟ آیا ایشان نگرانِ واژهسازی بودند؟ مگر واژهی «نوس» پلاتون آورد، و یا واژهی «پسوخه»؟ ایشان اندر زبانِ یونانی اندیشیدند و خود زبانِ یونانی شکوفا گردید. دانشمندانِ ایرانی نیز این را نیک میدانستند. برایِ نمونه، حسن پورِ سوارِ خوارزمی، بیش از هزار سالِ پیش، در گزارشِ «درآمد (ایساغوجی) »، دربارهی وامگیریِ واژهی «جنس» در گویایی(منطق)، چنین نویسد: «اگر چه معنیِ جنسِ منطقی از جهاتی شبیه معانیِ قبلی است اما از جهاتی هم با آنها فرق دارد. و اگر این احتمال صحیح باشد این تسمیه از طرفِ اهلِ علم و به عبارتِ دیگر نقلِ آن به معنیِ اصطلاحی و فنی به سبب آن است که لغاتی که از طرفِ اهلِ علم به کار گرفته میشود باید با لغاتِ مانوسِ مردم نسبتی داشته باشد و برای آنان زیاد بیگانه نباشد» (فرفوریوس، ایساغوجی، گردانشِ خوانساری، ۱۳۹۲، ۶۴).
این همه برایِ این بُوَد، به روزگاری که پارسیستیزان از هر کرانه شمشیر آختهاند، واژهاندازیهایی چنین، زمینهچینی برای خشکاندنِ ریشههای پارسی است و از پسِ آن چسپاندنِ شاخههایی ناسازوار و خودینما به آن، چونان «زوشیدن» و «ارشاییدن». این شاخههای ناساز که هر سخنسنجی را بیزار کند سستی را در تنه برای آسانبریدنش فراهم آورد؛ هر چند نیک دانیم که این اَزَگهای ناچسپ، بر این تنهی کهن و تنومند، نه تنها بر نخواهند داد که زودا بخشکند.
***
در بخشِ پسین به «گویشنمایی و واژههای شترگاوپلنگِ» نودساتیریان خواهیم پرداخت.