دیوید نیل مکنزی، استادِ نامیِ زبانهای ایرانی، بدین جای، با روشی دانشی، نه تنها بر چند و چونِ زبانهای کردی و جایگاه و پیوندشان با دیگر زبانهای ایرانی پرتو افگنَد که ساختههای دروغین دربارهی تبار و زبانِ کردان را هم برنماید.
دربارهی پاولِ پارسی و کارهای برجای مانده از اوی (از سرسخنِ «گویاییِ ارستو»)
آن چه در پی آید، سرسخنِ نِبیگِ(کتابِ) «پاولِ پارسی: گویاییِ ارستو» نوشتهی رهامِ اشه به انگلیسی است که بزرگمهرِ لقمان آن را به پارسیِ ناب گزارده است.
سخنی چند از پاولِ پارسی؛ گویایی (منطق) ابزارِ رویارویی با کیشداران
کیشداران نادرستهایی را بی پیبردن بدانها برساختهاند، یا شاید هم از آنها آگاه بودهاند، و با دگرگون کردنِ رایهایشان، از یافتن اندر رایِ دوم -که همان اندازه ناراست بوَد که رایِ نخست- آسوده نشدهاند. ایشان (کیشداران) همیشه یا بر نادرست بودندی، یا اندر گمان، یا اندر سرگشتگی. اگر مردم شناسد مر آن چیزهایی را که …
نگاهی به کارِ تازهی رهامِ اشه بر «سرودِ مروارید»: چگونه پرده از رازِ زیباترین سرودِ جهان برداشته شد؟
اگر به سرودِ مروارید درنگریم، پیش از هر چیز داستانی ساده بینیم که چه بسا پیشِ پا افتاده یابیمش. این سرود از شاهزادهای پارتی گوید که به شهری دوردست، مُدرَگ(مصر)، فرستاده شود تا مرواریدی را که کنارِ اژدهایی است بردارد و به سرزمینِ خودش بازگردد. در بومِ مُدرَگ او سرزمین یا میهنِ خویش را فراموش کند. به او نامهای فرستند. این نامه به گونهی پرندهای او را بیدار کند و به یادش آوَرَد که کیست، گوهرش چیست و برایِ چه به مُدرَگ آمده است. پس، به خود آید و مروارید را بردارد.
او هنگامی که کودکی بود، برایش جامهای دوخته بودند. در راهِ بازگشت، این جامه به پیشوازش رود. او بیند که جامهاش همزمان با خودش بزرگ شده و نیز بس نیکو و باشکوه گشته است. جامه را دربرگیرد و با آن راهیِ سرزمینش شود. برادرش که جایگاهِ بِدخشی یا دومی را دارد با خنیاگران او را پیشواز گیرد و او به خانه رود و بدان جای ماندگار شود.
پیشگوییهای جاماسپ از نشانههای پایانِ هزارهی زردشت
فرگردِ ۱۶ جاماسپی را سزد «گفتارِ فرجامشناختی یا پیشگویانهی جاماسپ» خواندن. بدین جای جاماسپ در پاسخِ گشتاسپ به واپسین سدهی هزارهی زردشت پردازد، رویدادها را تا به پیداییِ اُشیدَر پیشگویی کند.
بندهایی چند از این فرگرد برایِ آگاهیخواستاران در زیر آمده است؛ اَزد و گزارش را اندر «جاماسپی» توان یافتن.
ایران و ایرانشهر
واژهی پارسیگِ ērān (ایران) به چمِ «آریاییان» است، و ērānšahr (ایرانشهر) نامِ شاهنشاهیِ ایران بود به روزگارِ ساسانیان.
ویرازگان: یک نوشتهی نویافته به پارسیگ
«ویرازگان»، نوشتهای نویافته به زبانِ پارسیگ، دربارهی ایورزِ مینویِ مُغی به نام «ویراز» به بهشت و دوزخ است.
ویراز در زمانِ شاه گشتاسپ بالید. پس از درگذشتِ زردشت، شاه وی را از «جهانِ زندگان» به «جهانِ مردگان» فرستاد. او درآمیختهای را که هفت خواهرش آماده کرده بودند سرکشید و دگرگون شد؛ دو ایزد، سروش و آذر، او را به چینوَد پل ره نمودند، جایی که ایزدِ داوری، رَشْن، اندیشهها و گفتارها و کردارهای مردگان را با ترازویش میسنجید، و ایشان ویراز را پیش هرمزد آوردند، و نیز به جایی ره نمودند که دوزخیان با دیو و دروج پادافراه میدیدند.
گفتنی است که «ویرازگان» دگرسان از «ارداویرازنامه» است.
سخنی چند از پاولِ پارسی؛ دربارهی فرزانه و فرزانگی (فیلسوف و فلسفه)
* فرزانگی هَمانَندیِ ایزدی بوَد تا آنجا که مردمی بدانسان تواند باشد. چون [همانگونه که] ایزد داند و ورزد، فرزانگان نیز همانندِ ایزد دانند و ورزند، لیک کمتر.
* آنکو خواهد فرزانگی آموزد … راست که از تودهی مردم و نیرومندکسان دوری جوید و خویشتن را زِ مردمانِ پیرامونش بپاید – چه مردمان … دشمنانِ آنچه نمیدانند بوَند و اندر بیشترِ زمانها نیکخویان را خوار شمارند و کینه توزند زیِ هر آنکو زِ راه و روش و خواستِ آنان دوری جوید و وی را همهگونه رنجه دارند و آزار روا.
سخنی چند از پاولِ پارسی؛ دربارهی دانش و گروش
پرهیز و پیرایهی جانْ دانش است و از دانش میزیبد. … دانش با چیزهای نزدیک و آشکار و شناختنی سروکار دارد، ولی گروش به هر چیزی که دور و نادیدنی بوَد پردازد و بهدرستی شناختپذیر نبوَد. گروش بهگمان است و دانش بیگمان. ایدون، گمان جدایی به بار نشاند و بیگمانی همداستانی آورد. پس دانش بهتر از گروش بوَد و آن گزیدن برتر از این.
سخنی چند از پاولِ پارسی؛ دربارهی خرد
جهان با خرد ساخته و راهبری شود، همچون چشمِ جان که هرچند کور بوَد، اَی(یعنی) از تواناییِ دیدنِ همهچیز بیبهره باشد، تنها از راهِ این [خردْ] روشن و روشنبین شود و بدینگونه از هزاران هزار چشمِ تن بهتر است.