جهان با خرد ساخته و راهبری شود، همچون چشمِ جان که هرچند کور بوَد، اَی(یعنی) از تواناییِ دیدنِ همهچیز بیبهره باشد، تنها از راهِ این [خردْ] روشن و روشنبین شود و بدینگونه از هزاران هزار چشمِ تن بهتر است. چه تنها با این چشم[ِ جان] بوَد که مردمْ راستی را اندر همهچیز بیند، از برایِ خویشاوندیاش با راستی اندر همهچیز. چنین چون چشمِ تن زِ بهرِ همسرشتیاش با روشناییِ بیرون بیند، چشمِ جان نیز از برایِ خویشیاش با فروغِ مینوی، که در هر چیز بوَد، پرتوی را که در همه[ی چیزهای جهان] هست بیند.
همانگونه که هیچ یا اندک بیند آنکو چشمهای تنش در برابرِ روشناییِ سُهیدنی(محسوس) کمسو شدهاند، همینسان نیز هیچ یا اندک بیند آنکو چشمانِ جانش از فروغِ مینوی نیاموختهاند. زینرو، نیک گفت آن فرزانه که «دانا چشمانی در سرش دارد، لیک نادان در تاریکی گام بردارد».
این نوشته را به همراهِ پانوشتهای سنجشگرانه از «این جای» بارگیرید.
* برگرفته از: پاولِ پارسی، گویاییِ ارستو، پارسی از بزرگمهرِ لقمان، ویرایشِ دوم، رویههای ۵۱ و ۵۲.