زبانِ پارسیگ (پهلوی): دستورِ زبان، واژه‌سازی و واج‌شناسی

رهامِ اشه، زبانِ پارسیگ (پهلوی): دستورِ زبان، واژه‌سازی و واج‌شناسی، پارسی از مزدا تاج‌بخش و بزرگمهرِ لقمان، خردنامگ ۳، کتابِ سده، چاپِ نخست، زمستانِ ۱۳۹۷، چاپِ دوم، زمستانِ ۱۳۹۸، چاپِ سوم، تابستانِ ۱۴۰۰، چاپِ چهارم، بهارِ ۱۴۰۱، ۶۳۲ رویه، شابک: ۴-۲۱-۸۹۶۸-۶۰۰-۹۷۸، شورآفرین، چاپِ پنجم، بهارِ ۱۴۰۲، شابک: ۷-۱۰۰-۲۵۹-۶۲۲-۹۷۸.

 

پیش‌درآمدِ «زبانِ پارسیگ (پهلوی): دستورِ زبان، واژه‌سازی و واج‌شناسی»

زبانِ «پارسی» دنباله‌ی زبانِ «پارسیگ» (پهلوی) و آن نیز دنباله‌ی زبانِ «پارسه» (پارسیِ باستان) است. زین‌رو، پارسی‌شناسی بی پارسیگ‌شناسی شدنی نباشد. با پارسیگ‌‌‌آگاهی است که به شناختی ژرف از پارسی توان دست یازیدن. چه نه تنها از چشمِ پارسیگ به پارسی نگریستن نگریستن به جان و جهانِ خویش با چشمانِ خویشتن است که با پارسیگ‌‌دانی است که اندریافتِ چگونگیِ دستورِ زبانِ پارسی آسان شود و بسیاری از گرههای ناگشوده نیز گشوده گردد.

واژه‌سازی بهنجار و بآیین نیز بی پارسیگ‌دانی شدنی نباشد. زیرا تا نتوان با واژه‌های پارسیگ و شیوه‌های واژه‌سازی اندر این زبان آشنا شد و خو گرفت واژه‌سازی هم نتوان کرد.

گذشته از اینها، فرهنگِ ایرانی بر شانه‌ی فرهنگِ کهنِ خویش ایستاده است. شناختِ این فرهنگ بی شناختِ بُن نه شدنی است و نه دلخواهِ آگاهی‌خواستاران. زین‌رو، برایِ آگاهیِ ژرف‌پایه از فرهنگِ ایرانی و به دست آوردنِ بینشی روشن و بخردانه گزیری جز یادگیریِ پارسیگ نیست، چه فراگیریِ پارسیگ مِهین‌ابزارِ اندریافتِ آگاهیِ دانایانِ پیشین و خردِ ایرانشهری است. هم بر این پایه، نبیگِ(کتابِ) «زبانِ پارسیگ» پس از «گویاییِ ارستو» و «دیباچه‌ای بر فلسفه‌ی تاریخِ ایران» در «خردنامگ» جای گرفته است.

 

درباره‌ی این کار

استاد رهام اشه، واژگونه‌ی دیگران، به پارسیگ پاره پاره ننگریسته و آن را به مزدیسنی و مانوی و ترسایی و … بخش نکرده و آن را پیکره‌ای یکپارچه دیده است. وی، در این نبیگ، خودِ زبانِ پارسیگ را پایه‌ی کارِ خویش نهاده، بدان چونان زبانی زنده و پویا درنگریسته، سرچشمه‌ها را باریک‌بینانه و سنجشگرانه بررسیده و نمونه‌هایی بسیار از کم‌وبیش همه‌ی نوشته‌های پارسیگ فرادستِ آموزنده گذارده است. چنین، هر کس، برپایه‌ی این کار، خواهد توانست دستورِ پارسیگ را به نیکی آموزد؛ با واژه‌سازی اندر این زبان آشنا شود؛ پارسیگ را با دیگر زبانهای ایرانی سنجد؛ ۴۲۵۴ واژه‌ی پارسیگ را ریشه‌شناسانه بررسد[۱]؛ و واج‌شناسیِ این زبان را نیز فراگیرد.

ناگفته پیدا است که با دانشِ زبانشناسانه‌ و روشمندانه‌ی این نبیگ زبانِ پارسیگ را توان آموخت و در این پایه چنان پیش رفت که آن را به آسانی خواند و نوشت و سخن گفت و گرههایی زبانشناختی نیز گشود، لیک ژرفای زبانی چون پارسیگ نه با دانش که با آیین به دست آید. به دیگر سخن، اگر پارسیگ را دارای جانی و روانی بپنداریم، آیینْ اندرآمیختنِ جان و روانِ پارسیگ با جان و روانِ آموزنده و درونی کردنِ این زبان است.

 

درباره‌ی روش و زبانِ گردانش و چرای این

اندر این گردانش کوشیده‌ایم خودِ زبانِ پارسی را پایه‌ی کارِ خویش برنهیم ـ نه آنچه دیگران گفته‌اند و نوشته‌اند، و جز واژه‌های زبانشناختی واژه‌ای دیگر نساخته‌ایم[۲] و از واژه‌سازی و نیز واژه‌های دساتیری و نادستورمند دوری جسته‌ایم و از همان گنجینه‌ی واژه‌های پارسی و دیگر زبانهای ایرانی سود برده‌ایم و بر این بُنِ استوار زبانِ گردانشِ خویش را بگذارده‌ایم. [۳]

گذشته از این، شاید کمتر زبانی چون پارسیگ بتوان یافت که یکسره به خویشتنِ خویش استوار باشد. شمارِ واژه‌های ناایرانی اندر زبانِ پارسیگ به شمارِ انگشتانِ دست نرسد؛ لیک، واژه‌های پارسیگ اندر زبانهای انیر، همچون آرامی و سوریگ، بس فراوان‌اند. به دیگر سخن، زبانِ پارسیگ زبانی سخت پاک و یکدست و با دستوری سازوار و درون‌مایه‌ای بشکوه و پرمایه برآمده از فرهنگی گران‌سنگ و بالنده است و گردانشِ دستورِ زبانِ آن به پارسیِ ناب هم بر بنیادِ این ویژگیهای پارسیگ است.

به هر روی، بر آن بوده‌ایم که زبانِ این گردانش پارسیِ‌ استوار و پالوده از پاره‌ای ویژگیهای زودگذر و امروزین و نیز نزدیک به آن روزگاری باشد که پارسی از پارسیگ چندان دور نشده بود. باشد که با گذرِ روزگاران رنگ نبازد و بدرنگد و دیر زیوَد.

مزدا تاج‌بخش و بزرگمهر لقمان

ped farroxīh ud pērōzgarīh

 

پانوشتها

[۱]. به نمایه‌ی این واژه‌ها در پایانِ نِبیگ درنگرید.

[۲]. به واژه‌نامگهای انگلیسی ـ پارسی و پارسی ـ انگلیسیِ پایانِ کار درنگرید.

[۳]. در ساختِ واژه‌های زبانشناختی به خودِ زبانِ پارسی درنگریسته‌ایم. چه، اکنون، بیشترِ واژه‌هایی که در دستورِ زبانِ پارسی به کار روند وام‌گرفته از دستورِ زبانِ عربی‌‌اند و با دستورِ پارسی همخوانی‌ ندارند.

چونان نمونه به «مصدر» بنگریم. دانیم که واژگونه‌ی زبانِ عربی، در پارسی «مصادرِ» بنیادین خود از ماده‌ی گذشته یا ماده‌ی کنونِ کارواژه گرفته ‌شوند؛ چونان‌که «تافتن» از «تافت» و «تابیدن» از «تاب»، گاه نیز برساخته‌اند چونان «جنگیدن» و «نامیدن» و «انجامیدن» و «آغازیدن» که از نام‌واژه‌های «جنگ» و «نام» و «انجام» و «آغاز»، یا «خشکیدن» و «دزدیدن» و «خیسیدن» که از گزارواژه‌های(صفاتِ) «خشک» و «دزد» و «خیس» برساخته شده‌اند. زین‌رو «مصدر» نامیدن  و «اصلِ کلام» دانستن آنها که «مشتقاتی چون افعال و صفات» از آن بر‌آیند نادرست است و با زبانِ پارسی همخوانی‌ ندارد. چنین، ما «مصدر» را ـ برپایه‌ی دستورِ زبانِ پارسی و خوشه‌ی واژگانی‌ای که پیش نهاده‌ایم ـ «کارپایه» نامیده‌ایم.


«زبانِ پارسیگ» را از «این جای» توان خریدن.