بزرگمهرِ لقمان
-
پهرستِ گفتارها
- ۱. اوستانمایی
- ۲. ایرانینماهای فرنگی یا فرنگیسازیِ پارسی
- ۳. دژآگاهی از زبانهای آریایی (هندوایرانی)
- ۴. پشت یافتن از واژهنامههای ریشهشناختی
- ۵. واژهسازیِ بیرون از دستور
- ۶. نادیده گرفتنِ دستگاهِ آواییِ پارسی
- ۷. گویشنمایی
- ۸. واژههای شترگاوپلنگ
- فرجامِ سخن
- پیوست: سخنی دربارهی دبیره
-
۵. واژهسازیِ بیرون از دستور
زبانشناسی را به دانشِ انگارش(ریاضی) مانند کنیم، چه دانشی است باریکبینانه برپایهی پیشداشتهایی روشن، سنجههایی استوار و بنیادها و دستورهایی انگارشوار. واژهسازی در هر زبانی نیز ایدون است و بر بنیادِ دستورِ آن زبان است، چه گر چنین نباشد زودا که آن زبان جنگلی شود آشفته. لیک این راه و روشِ نودساتیریان نبَوُد، چه ایشان بر ایناند که هر چیزی را به هر چیزی توان چسپاندن و واژهای نو درانداختن، آن سان که کامهشان بُوَد.
نمونه از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ محمد حیدری ملایری:
inform
ازداییدن
azdâyidan (#)
Azdâyidan, from Mid.Pers. azdênidan “to inform,” from azd “information, proclamation; known” (loaned into Arm. azd), from O.Pers. azdā “known,” azdā kar “to become known;” Av. azdā “known;” Sogdian ‘zd’ “informed, known;” cf. Skt. addhā’ “manifestly; certainly, truly,” addhāti “sage.”
دربارهی ازداییدن. سازندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … دادههایی از واژهنامهها آورده، لیک نتوانسته است واژهای بر پایهی دستورِ پارسی پیش نهد.
در زبانِ پارسیگ، با افزودنِ -ēn- به یک نامواژه از آن مادهی کنون (با چمِ گذرا یا کُنا) سازند، و با افزودنِ ēnīd- بدان مادهی گذشتهاش را.
بر این پایه، در زبانِ پارسیگ، با افزودنِ -ēn- به نامواژهی azd از آن مادهی کنون -azdēn و با افزودنِ ēnīd- به نامواژهی azd از آن مادهی گذشتهی -azdēnīd سازند. برایِ کارپایه نیز توان به مادهی گذشته an- افزودن و کارپایهی azdēnīdan را ساختن.
در پارسیگ، مادههایی بسیار، بدین شیوه ساخته شدهاند، چونان:
bīmēn-: bīmēnīd ‘از ’بیم دادن bīm ‘بیم’ < *bī, *bīma-.
dardēn-: dardēnīd ‘از ’بهدرد آوردن dard ‘درد’ < *dar, *darta-.
nāmēn-: nāmēnīd ‘از ’نامیدن nām ‘نام’ < *nāman-.
بینیم که در زبانِ پارسیگ از نامواژهی «بیم» کارپایهی «بیمینیدن»، از «درد» «دردینیدن» و از «نام» «نامینیدن» سازند.
ایدون، اگر کارپایهی «ازدینیدن» پارسیگ را خواهیم به پارسی آوردن ـ همانگونه که «نامینیدن» پارسیگ به پارسی «نامیدن» شود ـ «ازدینیدن» هم «ازدیدن» شود نه «ازداییدن». چنین، اگر کامیم «بیمینیدن» پارسیگ را به پارسی آوریم «بیمیدن» سازیم نه «بیماییدن».
آن که دستورِ زبان پارسیگ و پارسی داند، و کامد این واژههای پارسیگ را به پارسی آوردن، چنین آورد:
inform v.
azdēnīdan, āgāhēnīdan
ازدیدن، آگاهیدن
informer n.
azdegar, āgāhgar
ازدگر (در دینِ مانی azdegar ایزدِ پاسخ است)، آگاهگر
سازندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … «ازداگر» ساخته است، هم بدانگه که در پارسیگ و پهلوانی به «ازدگر» رسیدهایم نه «ازداگر». نمونه از پهلوانی:
TM 4a Parth. frēštag až vahišt āγad azdegar, až šahrδārīft.
information n.
āgāhīh, āgāhēnišn
آگاهی، آگاهش
سازندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … «ازدایش» ساخته است، هم بدانگه که از ازد «ازدش» توان ساختن نه «ازدایش».
seeker of information n.
āgāhīh-xvāstār
آگاهیخواستار، آگاهیخواهنده
informative adj.
āgāhēnišnīg
آگاهشی
نمونهای دیگر از واژهسازیِ بیرون از دستورِ نودساتیریان از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ حیدری ملایری:
negate
ناییدن
nâyidan (#)
… Nâyidan infinitive from nâ “no, not,” variants na, ni, ma- (prohitive); from Mid.Pers. nê, ma “no, not;” O.Pers. naiy, nai “not;” Av. nôit, naē “not;” cf. Skt. ná “not;” cf. L. ne-, in-, un-; Gk. ni; Lith. nè; O.C.S. ne “not;” PIE *ne-, as above.
negation
نایش
nâyeš (#)
… Verbal noun of → negate
دربارهی ناییدن و نایش. نَـ (پارسیگ nē، پارسه naiy، اوستایی nōit̰*) واتِ نیگوی است. مـَ (پارسیگ mā/ ma، پارسه mā، اوستایی mā) نیز چون آن. نه پارسی، نه زبانهای ایرانی، و نه دیگر زبانهای آریایی از واتِ نیگوی کارپایه نساختهاند. زینرو، ناییدن بیرون از دستور است. نیز، دانیم که -ش کارپایهنامسازِ پارسی (پارسیگ išn-) را به مادهی کنونِ یک کارپایه افزایند، و چون ناییدن نادرست است نایش نیز همینسان.
نمونهای دیگر از از واژهسازیِ بیرون از دستور از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ حیدری ملایری:
reason
۱؛ ۲؛ ۳) راین؛ ۳) خرد؛ ۴) راینیدن
۱; ۲; ۳) râyan; 3) xerad; 4) râyanidan
… Râyan, from rây + -an. The first component rây, râ “because of, by reason of,” in barây-e “because of,” cerâ “for what reason, why?,” irâ “for this reason, therefore,” zirâ “because, on account of;” also rây “opinion, consult;” râymand “reasonable, wise;” râyzan “a person whom one consults; wise;” Mid.Pers. râd, rây “because of, for the sake of, on behalf of;” O.Pers. rā “reason, cause,” in rādiy “for this reason;” Av. rādah- “generosity, care, generous,” rāsta- “to do right, to fit;” cf. Skt. rādh- “to succeed, be successful;” Gk. arithmos “number, amount;” L. ratio, as above; PIE base *rē-, *rə-. The second component -an a suffix as in rowzan, rowšan, suzan, rasan, zaqan, hâvan, etc.
دربارهی رایَن. سازندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … گوید که رایَن را از میانجیواژهی(حرف اضافهی) «رای» (rāy) و «ـَن» (an-) ساخته است، هم بدانگه که دانیم پسوندِ «ـَن» به میانجیواژه نمیچسپد تا واژهای تازه سازد! «ـَن»، چونان پسوندی زنده، تواند برای ساختِ نامواژه به مادهی کنون افزوده شود نه به میانجیواژه، چونان واژهی پارسیِ بریزَن (تنور) از مادهی کنونِ «بریز-».
نمونههایی چونان روزن، سوزن و … هم که آورده شده است نامواژههایاند که از وندیهای کهنِ ساختهشده با پسوندِ -ana- برآمدهاند، چه روزن از -rau̯cana* و سوزن از -sau̯cana* است.
از اینها گذشته، سازندهی فرهنگِ ریشهشناختیِ … میانجیواژهی «را/ رای» را با واژههای پارسیِ «رای» (و رایمند و رایزن) و «رادی» درهمآمیخته که بس شگفت است و جایِ پرسش است که میانجیواژهی پارسیگِ rāy (پارسی rā)، به چمِ «را (برایِ، ازبهرِ؛ از سویِ؛ به جایِ)»، که از ریشهی rādi* است و دیسهی پارسهاش rādiy و پهلوانیاش rāδ و خوارزمیاش δār، را چه پیوند باشد با واژهی پارسی و پارسیگِ rād از ریشهی –rāti* که کارپایهنامِ اوستاییاش –۱rāiti به چمِ «رادی (بخشش)» (سنسکریت –۱rātí) است و کُنانام اوستاییاش –۲rāiti به چمِ «راد (بخشنده)» (سنسکریت –۲rātí)؟!
بیفزاییم، اگر واژهساز پارسیگآگاه بود میدانست «رای» که در پارسیِ امروز همچم با «رأی» عربی شده است، در پارسیگ افزون بر چمِ دارایی به همان چمِ «خرد» نیز آمده، چونان: rāy ud vehī. با این آگاهی، چه بسا، نیازی به ریشهتراشیهایی چنین نیز نمیبود.
کنون درنگریم که به پارسی به همتاییِ reason چه داریم؟ آیا دانشمندانِ پارسیزبان این پرمانه(مفهوم) را نمیشناختهاند؟!
reason دو چمِ بنیادین دارد: یک، چرای/ چرایی و انگیزه، و دُدیگر، خرد. سهلان ساوی در گفتارش در دانشِ گویایی(منطق) نویسد: «چرایِ این … توان دانستن». پورسینا در الهیاتِ دانشنامهی علائی گوید: «باید که چراییِ این بدانی»، و در جایی دیگر از همان دانشنامه: «هستی را خرد خود بشناسد».
نمونهای دیگر از از واژهسازیِ بیرون از دستور از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ حیدری ملایری:
idea
مینه
miné
… Miné “idea,” related to Pers. maneš “disposition, temperament, greatness of soul,” minu “heaven, paradise,” also equivalent to Ger. Geist in recent philosophical translations, došman “enemy,” pašimân “penitent, regretful,” pežmân “sad, mournful,” šâdmân “joyful, cheerful, pleased,” ârmân “desire; → ideal;” dialectal (Šuštar) mana “(he) thinks, imagines,” (Tarq-e Natanz) môna “to imagine, suppose;” Mid.Pers. mênidan “to think, consider,” mên “thought, idea,” mênišn “thought, thinking, mind, disposition,” mênitâr “thinker,” mênôg “spiritual, immaterial, heavenly,” from Av. man- “to think,” mainyeite “he thinks,” manah- “mind, thinking, thought; purpose, intention,” mainyu- “mind, mentality, mental force, inspiration,” traditionally translated as “spirit,” Angra Mainyu “hostile mentality” (Mod.Pers. Ahriman); O.Pers. maniyaiy “I think,” Ardumaniš- (proper noun) “upright-minded,” Haxāmaniš- (proper noun, Hellenized Achaemenes, founder of the Achaemenian dynasty) “having the mind of a friend;” cf. Sogdian mân “mind;” Skt. man- “to think,” mánye “I think,” manyate “he thinks,” mánas- “intelligence, understanding, conscience;” Gk. mainomai “to be angry,” mania “madness,” mantis “one who divines, prophet;” L. mens “mind, understanding, reason,” memini “I remember,” mentio “remembrance;” Lith. mintis “thought, idea;” Goth. muns “thought,” munan “to think;” Ger. Minne “love,” originally “loving memory;” O.E. gemynd “memory, thinking, intention;” PIE base *men- “to think, mind; spiritual activity.”
دربارهی مینه. مینه، چونان دیگر واژههای نودساتیری، برون از دستورِ پارسی است، چه نه به پارسیگ menag توان ساختن و نه به پارسی مینه.
هر پایهی یک واژه را نشاید نامواژه کردن. برخی از پایهها تنها از راهِ بالش (a vṛddhi) نامواژه گردند. برای نمونه، از کر ـ دن نشاید «کره» ساختن. بالشِ کر ـ «کار» است که از -kār-a آید. به همین گونه، نشاید از منیدن رسید به منه (و یا مینه). اگر آن ببالانیم رسیم به -mān-a. این در هندوایرانی نامواژه بود، به پارسیگ نیز mānag را از ریشهی -māna-ka* داریم، به چمِ idea.
اگر به نوشتههای پارسیگ و پهلوانی بنگریم به این واژه برمیخوریم. به سُغدی نیز مینه نداریم، mān و یا mānē داریم. اندر دینِ مانی، این مانْ سوم بهرِ روان است. پس همهی زبانهای ایرانی از راهِ بالشِ من ـ رسیدهاند به مان و یا مانه. یک نمونه از پهلوانی:
M4a: tābād pad man vilāstīft, višmid kird ō man mānag.
اگر دورتر برویم، به سنسکریت نیز کارواژهی pari-man یابیم.
واژهی پارسی و نیز پارسیگِ شادمان و پشیمان را هم از یاد نبریم.
واژهی «مینو» نیز پیونددار با این نهاده نیست، چه مینو (پارسیگ: mēnōg، اوستایی: -mańyava) از
-man-i̯au̯a-ka* آید.
پس، به همتاییِ idea «مانه» را توان پیش نهادن نه «مینه» را.
***
در بخشِ پسین به «نادیده گرفتنِ دستگاهِ آواییِ پارسی» خواهیم پرداخت.