
دیوید نیل مکنزی، استادِ نامیِ زبانهای ایرانی، بدین جای، با روشی دانشی، نه تنها بر چند و چونِ زبانهای کردی و جایگاه و پیوندشان با دیگر زبانهای ایرانی پرتو افگنَد که ساختههای دروغین دربارهی تبار و زبانِ کردان را هم برنماید.
جُستارنامگ به دو بخش است: زبانپژوهی و ایرپژوهی.
اندر زبانپژوهی، جستارهای «دیدگاهِ انگلس دربارهی زبان، دبیره و ادبِ پارسی در نامهاش به مارکس»، «پارسیگویانِ باستان زبانِ خویش را چه مینامیدهاند؟»، «اُستیگانِ خسرو»، «صفت و همتای پارسیاش»، «دیالکتیک و همتای پارسیاش»، «واژهشناسی: شیر (شاه)»، «واژهشناسی: اُلوَر کهنواژهای مادی در پارسیِ کاشان»، «نودساتیریان: سخنی چند دربارهی واژهسازی و واژهگزینی اندر زبانِ پارسی» و «ریشههای زبانِ کردی» آمده است.
بخشِ ایرپژوهی نیز دربردارندهی «ایران و ایرانشهر»، «چَترَنگ و نرد: همسنجیِ دو گزارش»، «ویرازگان: یک نوشتهی نویافته به پارسیگ» و «نگاهی به کارِ تازهی رهامِ اشه بر سرودِ مروارید: چگونه پرده از رازِ زیباترین سرودِ جهان برداشته شد؟» است.
پس از تازشِ تازیان و از میان رفتنِ دوگانهی دین و شهریاری، زبانِ پارسی تنها نمودگاهِ ایرانیبودن و نگهدارندهی آگاهیِ درهمشکستهی ایرانیان گشت. این زبان، هر چند دنبالهی زبانِ پارسیگ (پهلوی) است، از آنجا که زبانِ پساتازشی است زبانی است تازشزده که لایههای واژگانی و دستوریاش در کشمکشی پیوسته با یکدیگرند. هم از این روست که پیشزمینهی بازسازیِ آگاهیِ درهمشکستهی ایرانشهری بازسازی و هماهنگسازیِ ساختارِ دستوری و گنجینهی واژگانی پارسی است.
کیشداران نادرستهایی را بی پیبردن بدانها برساختهاند، یا شاید هم از آنها آگاه بودهاند، و با دگرگون کردنِ رایهایشان، از یافتن اندر رایِ دوم -که همان اندازه ناراست بوَد که رایِ نخست- آسوده نشدهاند. ایشان (کیشداران) همیشه یا بر نادرست بودندی، یا اندر گمان، یا اندر سرگشتگی. اگر مردم شناسد مر آن چیزهایی را که …
اگر به سرودِ مروارید درنگریم، پیش از هر چیز داستانی ساده بینیم که چه بسا پیشِ پا افتاده یابیمش. این سرود از شاهزادهای پارتی گوید که به شهری دوردست، مُدرَگ(مصر)، فرستاده شود تا مرواریدی را که کنارِ اژدهایی است بردارد و به سرزمینِ خودش بازگردد. در بومِ مُدرَگ او سرزمین یا میهنِ خویش را فراموش کند. به او نامهای فرستند. این نامه به گونهی پرندهای او را بیدار کند و به یادش آوَرَد که کیست، گوهرش چیست و برایِ چه به مُدرَگ آمده است. پس، به خود آید و مروارید را بردارد.
او هنگامی که کودکی بود، برایش جامهای دوخته بودند. در راهِ بازگشت، این جامه به پیشوازش رود. او بیند که جامهاش همزمان با خودش بزرگ شده و نیز بس نیکو و باشکوه گشته است. جامه را دربرگیرد و با آن راهیِ سرزمینش شود. برادرش که جایگاهِ بِدخشی یا دومی را دارد با خنیاگران او را پیشواز گیرد و او به خانه رود و بدان جای ماندگار شود.
فرگردِ ۱۶ جاماسپی را سزد «گفتارِ فرجامشناختی یا پیشگویانهی جاماسپ» خواندن. بدین جای جاماسپ در پاسخِ گشتاسپ به واپسین سدهی هزارهی زردشت پردازد، رویدادها را تا به پیداییِ اُشیدَر پیشگویی کند.
بندهایی چند از این فرگرد برایِ آگاهیخواستاران در زیر آمده است؛ اَزد و گزارش را اندر «جاماسپی» توان یافتن.
«جاماسپی» (یا «یادگارِ جاماسپ»، یا «جاماسپنامه») به دیروز و امروز و فردای ایران پردازد، و گذشته و کنون و آیندهی آریاییان را برنماید.
جاماسپی از خون گذشته تا به ما رسیده است، چه دانیم که شاه عباس به بهانهی جاماسپنامه دستنبشتهایی پرشمار از اوستایی و پارسیگ (پهلوی) نابود کرد. «منوچهر سیاوخش»، ۲۲ سال پس از کشتارِ شاه عباس، ازبهرِ یافتن و نابود کردنِ جاماسپی، در نامهای به «بُرزو کامدین» نوشته است: «در زمانِ … شاه عباس، آن قدر آزار و جفا و زیان به دستورانِ ایران رسید که شرحِ آن به قلم و به زبان بیان نمیتوان کرد و کار به جایی رسید که دو نفر از مایان کشته و ضایع شدند و از جهتِ طلبِ کتابهای دین چند و نسخهی چند که از جاماسپنامه بود گرفتند و باز طلبجویِ زیادتی میکردند و نبود.»
از سدهی نوزدهم برخی از نیکاندیشانِ این بوم به رنج بودند از بدبختی و تباهیِ سرزمینِ خویش، هم میخواستند بدانند چرا به این روز افتادهاند و هم چه بکنند. از این دستاند: میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و بهرام رستم نرسیآبادی (نویسندهی «تاریخِ تباهیِ فارسیان» که هنوز در نیامده). برخی سخنانِ ایشان دربارهی این که چرا به این روز افتادهایم راستاند، و برخی پاسخهاشان که چه بکنیم درست. با همهی این، ایشان بومِ خود با فرنگستان سنجند، و بزرگترین آرزوشان همانای فرنگی گشتن است. برای این کار، جز شاگردیِ فرنگیان کردن و از ایشان دانش و بینش آموختن، چارهای دیگر نیز پیش کشند که آوردنِ دبیرهای نو است. ایدون، از همان زمان به دنبالِ دگرگون کردنِ دبیره افتادهاند.
میرزا فتحعلی در پیِ ویرایشهایی در دبیرهی پارسی برآمد. چون کارش نگرفت، اندیشهی دگرگونیِ دبیره را در سر پرواند و ۱۵ سال از زندگیاش را بر سرِ این کارِ بیفرجام نهاد، چه سادهانگارانه بر این باور بود: «دولتِ ایران آن قدرت و قوت و عظمتِ قدیمهی خود را محال است دوباره به دست آورد مگر به تربیتِ ملّت، تربیتِ ملّت به سهولت میسر نخواهد شد مگر با کسبِ سواد، کسبِ سواد برایِ عموم ناس حاصل نمیتواند بشود مگر با تغییر و اصلاحِ خطِ حاضر» (مکتوبات کمالالدوله). میرزا آقاخان هم اندر «سه مکتوب» مینالد که چرا دبیرهی ما از راست به چپ است و نه از چپ به راست! پس از ایشان این اندیشه از جوشش باز نایستاد و دانشورانی چند، چونان کسروی، هدایت و بهروز، در پیِ دگرگونیِ دبیره برآمدند.