ناگفته پیدا است که برای هرگونه داوری خودِ نبیگ را باید خواندن، و این گزیده تنها برای آگاهیخواستاران است و بس.
نوشتهی ما برای آن نیست که «سخن واپسین» را گفته باشد بلکه تنها برای آن است که سخن را آغاز کردهباشد، تا سپس آنچه در این نوشته به دست آمده خود همچون آگاهیای کرانمند انگاشته شود و اندیشمندانی دیگر بتوانند کرانمندیها، کاستیها و سستیهای دستگاه اندیشهای ما را ببینند و با شناسایی این آگاهی به پایگاهی برتر راه یابند. ازاینرو، ما به دور از نهش استادان امروزی ترسی نداریم که «مبادا نوشتهی ما نادرست باشد» زیرا در فلسفه پرسش بنیادین زندهبودنِ اندیشه است. آگاهی هنگامیکه همانند خویش برجای ماند، هنگامیکه، به زبان هگل، نتواند آخشیج خود را در درون خود بپرورد و یا، به گفتهی ما، نتواند خویشتن را ببیند و به خودآگاهی گشته گردد زنده نیست. بدینسان، پرسش بنیادین در فلسفه همان پویایی و تُخشایی اندیشه است، نه قدر مطلق دانش. زندهبودنِ فلسفه آن است که بتواند پیوسته خویشتن را نفی کند و چیزی نوین به دست دهد. قدر مطلق دانش امروزی اروپا بیش از هر دورانی است ولیک سخن ما بر سر نیروی آفرینش آن است. اندیشهی ما برای آن پیش نهاده میشود که گروهگان آن را بخواند، آن را دریابد ولیک آن را نپذیرد. ازاینرو، ما (همچنانکه کانت میگفت) بهویژه داوریهای خود را آنچنان روشن و آشکار به پیش مینهیم که دستِکم خواننده بداند با چه اندیشهای روبهرو است و بتواند اندیشهی خود را دربرابرِ آن برنهد و بتواند با روشنی بداند که آیا میخواهد این اندیشه را بپذیرد یا نمیخواهد؟ و بتواند با روشنی آن را نپذیرد. بدینشمار، فلسفه میباید با بررسی نوشتههای امروزی و با خردهگیری به آنچه هست آغاز شود و ازآنپس رشتهی آفرینش خود را بگسترد تا شاهمرواریدهای آن در آیندهای آفریده شوند (رویهی ۷۳).
از کهنترین نبشتههای بر جای مانده از زبانِ پارسی (از ۲۶۰۰ سالِ پیش) تا به امروز، پارسیگویان زبانِ خویش را «پارسی» میخواندهاند؛ چونان که در زمانِ هخامنشیان «پارسه»، به روزگارِ ساسانیان «پارسیگ» و پس از تازش «پارسی» میگفتهاند.
«دیباچهای بر فلسفهی تاریخِ ایران» دستِکم از دو سوی درخورِ نگرش و یگانه است:
نخست، اگر «تاریخ» را گزارشِ اندیشهها و گفتارها و کردارها و دستاوردهای مردمان در بسترِ زمان بدانیم، و «فلسفهی تاریخ» را کوششی بخردانه در بررسی و ارزیابیِ گزارشهای تاریخی برایِ دستیابی به نگرههایی سنجشگرانه و همگانی از تاریخ، آنگاه این دیباچه را نخستین کوششِ سامانمندِ فلسفی در این زمینه در ایران خواهیم یافت؛ کوششی سنجشگرانه برایِ یافتنِ رشتهای تا رویدادهای پراکندهی تاریخی را بهم بپیونداند و اینسان، با یگانستنِ پدیدههای جداجدا سامانی هماهنگ برایِ شناساییِ سراسرِ تاریخِ ایران بیافریند و تاریخ را از پایگاهِ یک «گزارشِ رویداد» به پایگاهِ یک «دانشِ سنجشگرانه» برکشد.
دوم، جهانِ امروز بیش از آنکه نیازمندِ پاسخهای درست باشد نیازمندِ پرسشهای درست است، و ارج و پایهی هر فرزانه نیز نه در پاسخهایی که میدهد و گرههایی که میگشاید که در پرسشهایی است که سنجشگرانه درمیاندازد. نویسنده ایدر پرسشگر است و آفرینشگر، و اندر این دیباچه دَمی از پرسش و آفرینش نمیایستد و توسنِ اندیشهاش گردن میفرزاد و میآفریند و میپرسد و پای بر هیچ بندی نمینهد تا «آگاهی» را، که به گوهرِ خویش نیرویی شناسنده است، به «خودآگاهی» دیسیده گرداند و چنین، بنیادی نو برایِ آگاهیِ ایرانی بیافریند، «آگاهی»ای که تواند با شناساییِ گوهرِ خویش و نیروی هستگرداندنِ خویش بر خویشتنِ خویش آگاه گردد و با گرداندنِ خویش از یک نیروی بهتوانش(بالقوه) به یک نیروی بهکنش(بالفعل) به «خودآگاهی» دررسد.
«ویرازگان»، نوشتهای نویافته به زبانِ پارسیگ، دربارهی ایورزِ مینویِ مُغی به نام «ویراز» به بهشت و دوزخ است.
ویراز در زمانِ شاه گشتاسپ بالید. پس از درگذشتِ زردشت، شاه وی را از «جهانِ زندگان» به «جهانِ مردگان» فرستاد. او درآمیختهای را که هفت خواهرش آماده کرده بودند سرکشید و دگرگون شد؛ دو ایزد، سروش و آذر، او را به چینوَد پل ره نمودند، جایی که ایزدِ داوری، رَشْن، اندیشهها و گفتارها و کردارهای مردگان را با ترازویش میسنجید، و ایشان ویراز را پیش هرمزد آوردند، و نیز به جایی ره نمودند که دوزخیان با دیو و دروج پادافراه میدیدند.
گفتنی است که «ویرازگان» دگرسان از «ارداویرازنامه» است.
در پارسی به جایِ دیالکتیک بیشتر «جدل» را نهادهاند، لیک زبانِ پارسی خود دستِِ کم دو واژه به همتاییِ جدلِ عربی دارد و نیازی به واژهسازی یا وامگیری در این باره نیست: «ﭘﯿﮑﺎر» (پارسیگ: pehikār) و «ﺳﮕﺎﻟﺶ» (پارسیگ: uskār) که هر یک در جایی درخور تواند به کار رفتن …
آذرکیوان تخمی افشاند که تا امروز بار داده است. سخن دربارهی واژههای «دساتیری» نیست که تنها بار و برِ این درختاند، سخن دربارهی تخم یا بُن است که بیرون شدن از دستورِ زبانِ پارسی است.
بسیاری پس از آذرکیوان واژههایی که او برساخت به کار بردند و برخی واژهها نیز، مانندِ تیمسار، جا افتادند و بسیاری نیز چون آذرکیوان نیازی ندیدند زبانهای ایرانی و دستورِ زبانِ پارسی درست بشناسند و دست به واژهسازی به راهِ او زدند. چونان «زابه» که اگر چه ساختهی آذرکیوان نیست با همهی این کیوانی است، چه از دستورِ پارسی پیروی نمیکند.
«زاب» برایِ نامِ کس و نامِ شهر و نامِ روستا و نامِ رود به کار رفته است و شاید تا ایرانیِ باستان هم بتوان آن را دنبال کرد، لیک از زاب/ زابه به جایِ صفت جز آذرکیوان و تنی چند بهره نبردهاند.
برایِ در پیش نهادن واژهای پارسی به همتاییِ صفت، چند زبانِ کهن همچون سوریگ، هلنی، ارمنی و سنسکریت میتوانند نمونهای از چگونگیِ واژهسازی در این زمینه باشند.
* فرزانگی هَمانَندیِ ایزدی بوَد تا آنجا که مردمی بدانسان تواند باشد. چون [همانگونه که] ایزد داند و ورزد، فرزانگان نیز همانندِ ایزد دانند و ورزند، لیک کمتر.
* آنکو خواهد فرزانگی آموزد … راست که از تودهی مردم و نیرومندکسان دوری جوید و خویشتن را زِ مردمانِ پیرامونش بپاید – چه مردمان … دشمنانِ آنچه نمیدانند بوَند و اندر بیشترِ زمانها نیکخویان را خوار شمارند و کینه توزند زیِ هر آنکو زِ راه و روش و خواستِ آنان دوری جوید و وی را همهگونه رنجه دارند و آزار روا.
پرهیز و پیرایهی جانْ دانش است و از دانش میزیبد. … دانش با چیزهای نزدیک و آشکار و شناختنی سروکار دارد، ولی گروش به هر چیزی که دور و نادیدنی بوَد پردازد و بهدرستی شناختپذیر نبوَد. گروش بهگمان است و دانش بیگمان. ایدون، گمان جدایی به بار نشاند و بیگمانی همداستانی آورد. پس دانش بهتر از گروش بوَد و آن گزیدن برتر از این.
جهان با خرد ساخته و راهبری شود، همچون چشمِ جان که هرچند کور بوَد، اَی(یعنی) از تواناییِ دیدنِ همهچیز بیبهره باشد، تنها از راهِ این [خردْ] روشن و روشنبین شود و بدینگونه از هزاران هزار چشمِ تن بهتر است.
درود بر خسروِ پیروزبخت، شاهِ شاهان، بهترینِ مردان، پاول، پیشکارتان!
فرزانگی(فلسفه، حکمه)، که دانشِ راستینِ همه[ی چیزها] بُوَد، اندر شماست؛ و از فرزانگی که اندر شماست برایتان پیشکشها فرستم. این مایهی شگفتی نَبُوَد که از بوستانِ فرمانرواییتان پیشکشهایی برایِ شما فرازبَرَند، [چونانکه] از ایزدآفریدهها یزِشهایی(قربانیهایی) برایِ ایزد فرازمیآورند. پیشکشی که من فرستم از سخن است، چه فرزانگی، که بهتر از همهی پیشکشهای دگر بوَد، به میانجیِ سخن رُخ نماید.
گویاییِ ارستو از پاولِ پارسی ـ فرزانه(فیلسوف) و گویاییدانِ(منطقدانِ) ایرانِ باستان ـ دربردارندهی این سه گفتار است که به شاه خسرو انوشیروانِ ساسانی پیشکش شده:
ـ گفتار اندر گویاییِ ارستو
ـ روشنایینامهای بر اندر پیرامونِ گزارشِ (Περὶ Ἑρμηνείας) ارستو
ـ پیشدرآمدی بر فرزانگیِ ارستو (ردهبندیِ ارستوییِ دانشها)
با گذشتِ ۱۵ سده از روزگارِ پاولِ پارسی، کنون گردانشِ پارسیِ این گفتارها برایِ نخستینبار در دسترسِ پارسیزبانان گذاشته شده است؛ باشد که اندر میانِ ایرانیان نام و یاد و کارِ این فرزانهی پارسی دگربار زنده گردد.
گویاییِ ارستو از پاولِ پارسی ـ فرزانه(فیلسوف) و گویاییدانِ(منطقدانِ) ایرانِ باستان ـ دربردارندهی این سه گفتار است که به شاه خسرو انوشیروانِ ساسانی پیشکش شده: ... .
«جاماسپی» (یا «یادگارِ جاماسپ»، یا «جاماسپنامه») به دیروز و امروز و فردای ایران پردازد، و گذشته و کنون و آیندهی آریاییان را برنماید. جاماسپی از ... .
جُستارنامگ به دو بخش است: زبانپژوهی و ایرپژوهی. اندر زبانپژوهی، جستارهای «دیدگاهِ انگلس دربارهی زبان، دبیره و ادبِ پارسی در نامهاش به مارکس»، «پارسیگویانِ باستان ... .
رویدادنامه
برایِ دریافتِ نوشتههای تازه، نشانیتان را در زیر بنویسید: