واژه‌شناسی: «اُلوَر»، کهن‌واژه‌ای مادی در پارسیِ کاشان

اُروَرِ پارسیگ هر چند در برخی از نوشته‌های کهنِ پارسی و نیز فرهنگهایی چند دیده شود، لیک در پارسی رواگی چندان نیافته است. این واژه را توان به ریختِ «اُلوَر» در پارسیِ کاشان یافت که به پرتوِ مادی اندر این گویش بر جای مانده است.

گزیده‌ای از «دیباچه‌ای بر فلسفه‌ی تاریخِ ایران» نوشته‌ی ارسلانِ پوریا

  •  ناگفته پیدا است که برای هرگونه داوری خودِ نبیگ را باید خواندن، و این گزیده تنها برای آگاهی‌خواستاران است و بس.

  • نوشته‌ی ما برای آن نیست که «سخن واپسین» را گفته باشد بلکه تنها برای آن است که سخن را آغاز کرده‌باشد، تا سپس آنچه در این نوشته به دست آمده خود همچون آگاهی‌ای کرانمند انگاشته شود و اندیشمندانی دیگر بتوانند کرانمندیها، کاستیها و سستیهای دستگاه اندیشه‌ای ما را ببینند و با شناسایی این آگاهی به پایگاهی برتر راه یابند. ازاین‌رو، ما به دور از نهش استادان امروزی ترسی نداریم که «مبادا نوشته‌ی ما نادرست باشد» زیرا در فلسفه پرسش بنیادین زنده‌بودنِ اندیشه است. آگاهی هنگامی‌که همانند خویش برجای ماند، هنگامی‌که، به زبان هگل، نتواند آخشیج خود را در درون خود بپرورد و یا، به گفته‌ی ما، نتواند خویشتن را ببیند و به خودآگاهی گشته گردد زنده نیست. بدین‌سان، پرسش بنیادین در فلسفه همان پویایی و تُخشایی اندیشه است، نه قدر مطلق دانش. زنده‌بودنِ فلسفه آن است که بتواند پیوسته خویشتن را نفی کند و چیزی نوین به دست دهد. قدر مطلق دانش امروزی اروپا بیش از هر دورانی است ولیک سخن ما بر سر نیروی آفرینش آن است. اندیشه‌ی ما برای آن پیش نهاده می‌شود که گروهگان آن را بخواند، آن را دریابد ولیک آن را نپذیرد. ازاین‌رو، ما (هم‌چنان‌که کانت می‌گفت) به‌ویژه داوریهای خود را آن‌چنان روشن و آشکار به پیش می‌نهیم که دستِ‌کم خواننده بداند با چه اندیشه‌ای روبه‌رو است و بتواند اندیشه‌ی خود را دربرابرِ آن برنهد و بتواند با روشنی بداند که آیا می‌خواهد این اندیشه را بپذیرد یا نمی‌خواهد؟ و بتواند با روشنی آن را نپذیرد. بدین‌شمار، فلسفه می‌باید با بررسی نوشته‌های امروزی و با خرده‌گیری به آنچه هست آغاز شود و ازآن‌پس رشته‌ی آفرینش خود را بگسترد تا شاه‌مرواریدهای آن در آینده‌ای آفریده شوند (رویه‌ی ۷۳).

پارسی‌گویانِ باستان زبانِ خویش را چه می‌نامیده‌اند؟

از کهن‌ترین نبشته‌های بر جای مانده از زبانِ پارسی (از ۲۶۰۰ سالِ پیش) تا به امروز، پارسی‌گویان زبانِ خویش را «پارسی» می‌خوانده‌اند؛ چونان که در زمانِ هخامنشیان «پارسه»، به روزگارِ ساسانیان «پارسیگ» و پس از تازش «پارسی» می‌گفته‌اند.

«دیالکتیک» و همتای پارسی‌اش

در پارسی به جایِ دیالکتیک بیشتر «جدل» را نهاده‌اند، لیک زبانِ پارسی خود دستِ‌ِ کم دو واژه به همتاییِ جدلِ عربی دارد و نیازی به واژه‌سازی یا وام‌گیری در این باره نیست: «ﭘﯿﮑﺎر» (پارسیگ: pehikār) و «ﺳﮕﺎﻟﺶ» (پارسیگ: uskār) که هر یک در جایی درخور تواند به کار رفتن …

«صفت» و همتای پارسی‌اش*

آذرکیوان تخمی افشاند که تا امروز بار داده است. سخن درباره‌ی واژه‌های «دساتیری» نیست که تنها بار و برِ این درخت‌اند، سخن درباره‌ی تخم یا بُن است که بیرون شدن از دستورِ زبانِ پارسی است.

بسیاری پس از آذرکیوان واژه‌هایی که او برساخت به کار بردند و برخی واژه‌ها نیز، مانندِ تیمسار، جا افتادند و بسیاری نیز چون آذرکیوان نیازی ندیدند زبانهای ایرانی و دستورِ زبانِ پارسی درست بشناسند و دست به واژه‌سازی به راهِ او زدند. چونان «زابه» که اگر چه ساخته‌ی آذرکیوان نیست با همه‌ی این کیوانی است، چه از دستورِ پارسی پیروی نمی‌کند.

«زاب» برایِ نامِ کس و نامِ شهر و نامِ روستا و نامِ رود به کار رفته است و شاید تا ایرانیِ باستان هم بتوان آن را دنبال کرد، لیک از زاب/ زابه به جایِ صفت جز آذرکیوان و تنی چند بهره نبرده‌اند.

برایِ در پیش نهادن واژه‌ای پارسی به همتاییِ صفت، چند زبانِ کهن همچون سوریگ، هلنی، ارمنی و سنسکریت می‌توانند نمونه‌ای از چگونگیِ واژه‌سازی در این زمینه باشند.

«لغتِ فُرسِ» اسدیِ توسی

«لغتِ فُرس» گردآوریِ اسدیِ ‌توسی از چامه‌سرایان(شعرا) و واژه‌دانان و خوشنویسانِ سده‌ی پنجمِ اسلامی است. فرجام‌آهنگِ اسدی آن بود که چامه‌سرایانِ اَرانی و آذربایجانی را که به پارسی و پهلویِ آذری (زبانی که پیش از ترکی زبانِ آذربایجانیان بود) می‌سرودند با واژه‌های پارسیِ گویشِ خراسان نیز آشنا کند و گویا این فرهنگ به خواهشِ یکی از همین چامه‌سرایانِ آذربایجانی، اردشیر پورِ دیلمسپارِ نجمی، گردآوری شده ‌‌است.