
«شیر» به چِمِ «شاه» از -xšaθrya اوستایی به همین چم آید. این واژه در زبانِ بلخی χαρο است
واژهی شیر، اندر این چم، پیونددار با واژههای پارسیِ پادشاه، شاه، شهر، شهریار، شهریور و … است.
آذرکیوان تخمی افشاند که تا امروز بار داده است. سخن دربارهی واژههای «دساتیری» نیست که تنها بار و برِ این درختاند، سخن دربارهی تخم یا بُن است که بیرون شدن از دستورِ زبانِ پارسی است.
بسیاری پس از آذرکیوان واژههایی که او برساخت به کار بردند و برخی واژهها نیز، مانندِ تیمسار، جا افتادند و بسیاری نیز چون آذرکیوان نیازی ندیدند زبانهای ایرانی و دستورِ زبانِ پارسی درست بشناسند و دست به واژهسازی به راهِ او زدند. چونان «زابه» که اگر چه ساختهی آذرکیوان نیست با همهی این کیوانی است، چه از دستورِ پارسی پیروی نمیکند.
«زاب» برایِ نامِ کس و نامِ شهر و نامِ روستا و نامِ رود به کار رفته است و شاید تا ایرانیِ باستان هم بتوان آن را دنبال کرد، لیک از زاب/ زابه به جایِ صفت جز آذرکیوان و تنی چند بهره نبردهاند.
برایِ در پیش نهادن واژهای پارسی به همتاییِ صفت، چند زبانِ کهن همچون سوریگ، هلنی، ارمنی و سنسکریت میتوانند نمونهای از چگونگیِ واژهسازی در این زمینه باشند.
«لغتِ فُرس» گردآوریِ اسدیِ توسی از چامهسرایان(شعرا) و واژهدانان و خوشنویسانِ سدهی پنجمِ اسلامی است. فرجامآهنگِ اسدی آن بود که چامهسرایانِ اَرانی و آذربایجانی را که به پارسی و پهلویِ آذری (زبانی که پیش از ترکی زبانِ آذربایجانیان بود) میسرودند با واژههای پارسیِ گویشِ خراسان نیز آشنا کند و گویا این فرهنگ به خواهشِ یکی از همین چامهسرایانِ آذربایجانی، اردشیر پورِ دیلمسپارِ نجمی، گردآوری شده است.